چگونه کار ترکیبی شهرها را دگرگون می‌کند؟!


این پادکست مصاحبه ای با ریچارد فلوریدا، استاد مدرسه‌ی مدیریت راتمن در دانشگاه تورنتو و یکی از نویسندگان مجله مدیریت هاروارد، مقاله ظهور متاسیتی ها است.

در این گفت وگو راجع به پیشرفت تکنولوژی و رشد کار از راه دور صحبت می شود.

پیشرفت تکنولوژی و رشد کار از راه دور  ساختار سنتی شهرها را به مدل جدیدی از «ابرشهرهای متصل» تغییر داده که در آن، مراکز شهری با مناطق پیرامونی و دیجیتال در ارتباطند. تحقیقات ریچارد فلوریدا نشان می‌دهد که با وجود مهاجرت برخی از طبقه خلاق به شهرهای کوچکتر، کلانشهرهای بزرگ همچنان نقش مرکزی و حیاتی در شبکه جهانی استعدادها دارند. جریان دیجیتالی و فیزیکی جابجایی نیروی انسانی، شکل تازه‌ای از اقتصاد شهری را رقم زده که فراتر از مرزهای جغرافیایی عمل می‌کند.

با رشد کار از راه دور و تکنولوژی‌های دیجیتال، شهرها دیگر فقط مکان‌های فیزیکی نیستند، بلکه به پلتفرم‌هایی برای اتصال اقتصادی تبدیل شده‌اند. داده‌های لینکدین نشان می‌دهد که شهرهای نوظهور مثل میامی، آستین و نشویل به‌شدت به کلانشهرهای بزرگ مثل نیویورک، سان‌فرانسیسکو و لس‌آنجلس وابسته‌اند و در شبکه‌ای از جریان استعدادها عمل می‌کنند. این پدیده جهانی، ساختار جدیدی از «ابرشهرها» را شکل داده که فراتر از مرزهای جغرافیایی، با ارتباطات دیجیتال و زیرساخت‌های هوشمند، اقتصاد جهانی را بازتعریف می‌کنند.

با گسترش کار از راه دور و ارتباطات دیجیتال، شهرها به پلتفرم‌هایی برای اتصال اقتصادی تبدیل شده‌اند و مفهوم «ابرشهر» شکل گرفته—جایی که ارتباطات فراتر از مرزهای فیزیکی عمل می‌کنند. شرکت‌ها باید استراتژی مکانی خود را بازتعریف کنند و به‌جای دفاتر سنتی، روی نقاط اتصال، فضاهای مشارکتی و مدیریت هوشمند مکان‌ها تمرکز کنند.

در عصر اتصال دیجیتال، موقعیت مکانی همچنان نقش حیاتی در موفقیت فردی و سازمانی دارد و باید آگاهانه انتخاب شود. دفاتر سنتی باید به فضاهای جذاب و چندمنظوره تبدیل شوند تا تعامل، خلاقیت و زندگی شهری را تقویت کنند. آینده‌ی شهرها وابسته به ایجاد زیرساخت‌هایی انسانی‌تر است—از مهدکودک و مدرسه تا کافه و باشگاه—تا جامعه‌ای پایدار و پویا شکل گیرد.

با ترکیب شهرهای فیزیکی و دیجیتال، مفهوم «ابرشهر» شکل گرفته—شبکه‌ای از مراکز شهری و مناطق پیرامونی که با اتصال هوایی، دیجیتال و جریان استعدادها به هم پیوند خورده‌اند. این تحول، ساختار حمل‌ونقل، طراحی دفاتر، استراتژی مکانی شرکت‌ها و سبک زندگی افراد را دگرگون کرده و نیازمند بازنگری در برنامه‌ریزی شهری و سازمانی است. توصیه‌ی کلیدی: مکان را به عنصر اصلی استراتژی شخصی و شرکتی تبدیل کنید تا در عصر اتصال، مؤثر و مرتبط باقی بمانید.


به صورت کلی ریچارد فلوریدا توضیح می‌ده که با رشد کار از راه دور و تکنولوژی‌های دیجیتال، شهرها دیگه فقط مکان‌های فیزیکی نیستن، بلکه به پلتفرم‌هایی برای اتصال اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تبدیل شدن. داده‌های لینکدین نشون می‌ده که شهرهای نوظهور مثل میامی، آستین و نشویل، به‌شدت به کلانشهرهای بزرگ مثل نیویورک، سان‌فرانسیسکو و لس‌آنجلس وابسته‌ان و در شبکه‌ای از جریان استعدادها فعالیت می‌کنن.

📍 استراتژی مکانی؛ عنصر فراموش‌شده‌ی موفقیت

فلوریدا تأکید می‌کنه که شرکت‌ها و افراد باید مکان رو به‌عنوان بخش اصلی استراتژی خودشون در نظر بگیرن. انتخاب محل زندگی یا دفتر مرکزی فقط یه تصمیم جغرافیایی نیست، بلکه باید با فرصت‌های شغلی، سبک زندگی، زیرساخت‌های ارتباطی و فرهنگی هم‌راستا باشه. شهرها باید به جای محل کار، به محل جذب و تعامل تبدیل بشن.

✈️ حمل‌ونقل و اتصال؛ قلب تپنده‌ی ابرشهرها

فرودگاه‌ها و خطوط هوایی، نقش کلیدی در اتصال شهرها و رشد اقتصادی دارن. در کنار اون، قطارهای سریع‌السیر، حمل‌ونقل هوشمند، و محله‌های کامل با امکانات محلی، آینده‌ی جابه‌جایی شهری رو شکل می‌دن.

👨‍👩‍👧‍👦 تعادل بین زندگی و کار*
برای جذب و حفظ استعدادها، شهرها باید امکاناتی مثل مدرسه، مهدکودک، باشگاه، رستوران و فضاهای فرهنگی داشته باشن. شرکت‌ها باید برای گروه‌های مختلف—جوانان، خانواده‌ها، فریلنسرها—فضاهای مناسب طراحی کنن و فرهنگ سازمانی رو با جلسات حضوری و ارتباطات انسانی تقویت کنن.
در نهایت، فلوریدا توصیه می‌کنه که مکان رو به عنصر اصلی استراتژی شخصی و شرکتی تبدیل کنیم تا در عصر اتصال، مؤثر، مرتبط و پایدار باقی بمونیم.

 

متن پادکست:

آلیسون بِرد: خوش اومدین به مجموعه پادکست‌های مدیریت هاروارد. من آلیسون بِرد هستم.
نوع کاری که ما انجام می‌دیم همیشه با جایی که زندگی می‌کنیم گره خورده. از روزگار کشاورزها تو مزرعه‌ها گرفته، تا ملوان‌ها، کارگرای بندر و سرمایه‌دارهایی که تو شهرهای بندری، موتور تجارت جهانی رو روشن کردن، تا کارگرای خط تولید و اهل حرفه تو شهرهای صنعتی که عصر صنعت رو پیش بردن.

روشنفکرا، هنرمندا و کارگرای دانشی ـ همون چیزی که مهمون امروزمون بهش می‌گه «طبقه خلاق» ـ مدت‌هاست که اونا بیشتر، تو مراکز بزرگ شهری مثل لندن و نیویورک جمع می‌شن. بعد هم بقیه دنبالشون میان و این خودش باعث رشد اقتصادی میشه و البته قیمت‌های مِلک رو هم نجومی بالا میبره

ولی خب، وقتی کار از راه دور، اینقدر رشد کرده و تو دوران کرونا هم سرعت گرفته، این قضیه چه تغییری کرده؟ حالا که تکنولوژی به ما اجازه می‌ده از هرجایی کار کنیم، آیا شهرهای بزرگ دارن رو به افول می‌رن؟

ریچارد فلوریدا استاد مدرسه مدیریت راتمن در دانشگاه تورنتوئه و تازه‌ترین تحقیقش رو با همکاری گروه مشاوران بوستون انجام داده. نتیجه‌اش هم یه تصویر خیلی پیچیده‌تر از اون چیزیه که فکر می‌کنیم. او نویسنده‌ی مقاله ظهور متاسیتی یا ابرشهرهاست که در مجله مدیریت هاروارد یا همون HBR  به چاپ رسید. الان پیش ماست. سلام ریچارد.

ریچارد فلوریدا: سلام آلیسون. خیلی خوشحالم اینجام، لطف کردید.

آلیسون بِرد: ممنون. من یه مقدار تو مقدمه توضیح دادم، ولی می‌شه با بیان خودت بگی که چرا همیشه شهرها مرکز تجارت و طبقه خلاق بودن؟

ریچارد فلوریدا: اگه به عقب نگاه کنیم، تو همه هزاره‌های قبل، شهر یا سکونتگاه انسانی، جایی که آدم‌ها، کسب‌وکارها و فعالیت های اقتصادی جمع می‌شدن، همیشه مرز فیزیکی مشخصی داشت. اولش محدود بود به این که ما چقدر می‌تونیم پیاده بریم. بعدش شد اینکه با حیوانات اهلی مثل اسب یا قاطر تا کجا می‌شه رفت. بعد کم‌کم تکنولوژی‌ها اومدن؛ مثلا کالسکه‌های اسب‌کش. همین باعث شد مرز شهرها گسترش پیدا کنه. بعد مترو و قطار اومد، بعدش هم اتومبیل. با هر پیشرفت تکنولوژیک بزرگی، شهرها هی بزرگ‌تر شدن تا رسیدیم به غول‌هایی مثل توکیو، نیویورک یا لندن.

بعد کرونا اومد. نکته جالب اینه که ما قبلش هم تکنولوژی‌های دیجیتال داشتیم. خرید آنلاین بود، آمازون بود، سفارش مواد غذایی آنلاین بود. ایمیل و اینترنت هم بود. ولی چیزی که کرونا ایجاد کرد، یه جور آزمایش بزرگ بود برای استفاده‌ی گسترده از این تکنولوژی‌ها.

حالا این ایده‌ی «منطقه کلانشهری» مهمه. تعریف پایه‌ی کلانشهر اینه که یه شهر با حومه‌ها و زمین‌های اطرافشه که یه بازار کار مشترک دارن، یعنی محدوده‌ای که مردم می‌تونن فیزیکی تا مرکز شهر رفت‌وآمد کنن. ولی این تکنولوژی‌های دیجیتالِ جدید، به شهرهای فیزیکی محدود، اجازه می‌دن چیزی شبیه «پسکرانه‌های دیجیتال» درست کنن. یعنی شهرها می‌تونن با مناطق بیرونی وصل بشن.

اون چیزی که ما می‌بینیم با چیزی که رسانه‌ها نشون می‌دن فرق داره. رسانه‌ها بیشتر درباره « زوم تاون zoom town» حرف می‌زنن؛ مناطقی که تحت تاثیر جلسات آنلاین دوران کرونا، به سرعت رشد کردند. بعضی‌ها بزرگن مثل میامی یا آستین، بعضی‌ها کوچیکن مثل شهرهای کنار رودخانه هادسون نزدیک نیویورک یا بوزمن Bozeman تو مونتانا. نکته جالب و حتی متناقض اینه که هر چند بخشی از جمعیت شهرهای خیلی بزرگ و معروف، مثل لندن یا نیویورک ممکنه به این شهرهای نوظهور کوچ کنن، اما جایگاه مرکزی‌ این کلانشهرها تو شبکه، شاید حتی قوی‌تر هم بشه.

ما الان می‌بینیم یه مدل «مرکز و پیرامون» داره شکل می‌گیره. یعنی نه فقط یه مکان فیزیکی که مردم کنار هم باشن، بلکه شهری که از نظر دیجیتال به شهرهای دیگه وصل شده. این، ساختار و منطقی داره که باید بفهمیمش. ما تا حالا بیشتر درباره جاهای جدا از هم حرف زدیم، نه درباره شبکه‌ای از مکان‌ها و این که چطوری به هم وصل می‌شن.

آلیسون بِرد:  ریچارد یه کم بیشتر برام بگو از تحقیقی که کردی برای اینکه شواهدی پیدا کنی از این متاسیتی یا «ابرشهر»، این جریان مرکز- پیرامونِ جابجایی استعداد چیه؟

ریچارد فلوریدا: خب راستش خیلی سخته که همه‌چی رو دقیق توضیح داد. ایده‌آلش اینه که داده‌های خیلی قوی داشته باشیم از ارتباطات دیجیتال، تماس‌های مجازی، پروازهای هوایی و اینجور چیزا. ولی ما گفتیم ببین، چیزی که اقتصاد دانشی رو می‌چرخونه دیگه فقط دسترسی به مواد اولیه یا نیروی کار فیزیکی یا سرمایه و تکنولوژی بزرگ نیست. جریان استعدادهاست. از وقتی که بیست سال پیش کتاب ظهور طبقه خلاق رو نوشتم، این یه جور شعار شد: جاهایی برنده‌ان که استعداد جذب کنن.

برای همین ما اومدیم جریان جابجایی استعدادها بین شهرها رو بررسی کردیم. روشمون این بود که داده‌های لینکدین رو برداشتیم، چون لینکدین اطلاعات حرفه‌ای‌ها، بیزینسی‌ها و آدمای تکنولوژی رو جمع می‌کنه. ما بزرگ‌ترین شهرها و کلانشهرهای دنیا رو انتخاب کردیم و دیدیم بر اساس داده‌های لینکدین، جریان استعداد چطوری بینشون حرکت می‌کنه. کدوم شهرها استعداد، جذب می‌کنن و کدوم از دست می‌دن.

وقتی درباره رشد شهرهای جدید آمریکا حرف می‌زنیم، معمولا روی سه‌ شهر تمرکز می‌شه:
میامی به عنوان نماد رشد فوق‌العاده به‌عنوان یه مرکز جدید مالی، تکنولوژیک و حتی رمزارز.
آستین به عنوان جایی که داره استعدادهای تکنولوژی رو از سیلیکون‌ولی می‌کِشه سمت خودش، و نَشویل؛ جایی با خونه‌های ارزون‌تر، سبک زندگی خوب و جذابیت‌های دیگه.
میامی، آستین و نَشویل، اقتصادهای مستقلی هستن که خیلی خوب کار می‌کنن.

ولی وقتی داده‌های لینکدین رو نگاه کردیم، یه چیز، خیلی واضح شد. منبع شماره‌ی یک استعداد برای میامی، جایی که بیشترین ورود و خروج استعدادها از اونجاست، نیویورکه. خیلی بیشتر از هر جای دیگه. اگه صبح دوشنبه یا سه‌شنبه بری فرودگاه، موجی از رفت‌وآمد‌ها رو می‌بینی. یه اصطلاح بامزه میگه: میامی محله ششم نیویورکه! یعنی میامی واقعا یه اقتصاد مستقل نیست؛ بیشتر به صنعت مالی و املاک نیویورک وصله.

خب آستین رو هم نگاه کن، داده‌های لینکدین نشون میده آستین و سان‌فرانسیسکو عملا به هم چسبیدن. آستین در واقع از اول هم حاشیه‌ای از تکنولوژی خلیج سان‌فرانسیسکو بوده.
و اما نَشویل که سومیه. اونم شدیدا به لس‌آنجلس وصل شده. جالبه که میامی، آستین و نشویل صدها کیلومتر از شهرهای مادری که اسم بردم یعنی نیویورک، سانفرانسیسکو و لس آنجلس فاصله دارن. اینا فقط چند مثال بودن. با لینکدین تونستیم ببینیم کدوم شهرها توی شبکه، مرکزی‌ترن و کدوم کمتر.

وقتی اینو درک می‌کنی، می‌بینی قضیه دیگه فقط درباره شهرهای جدا جدا نیست. این تکنولوژی‌های دیجیتال جدید، باعث می‌شن روابط شبکه‌ای، تقویت بشن. به نظر من اینا به شهرها اجازه می‌دن دسترسی اقتصادی‌شونو گسترش بدن، بدون اینکه ابعاد فعالیت فیزیکیشون بزرگ‌تر بشه. قبلا حاشیه‌ی کلانشهرها نهایتا می‌رسید به حومه‌های دور یا روستاهای اطراف. ولی حالا این حاشیه به شکل عظیمی گسترش پیدا کرده و صدها کیلومتر اون طرف تر رو در بر گرفته. ما اسمشو گذاشتیم «ابرشهر»؛ شهری که دیگه محدود به ابعاد فیزیکی خودش نیست، بلکه با تکنولوژی دیجیتال، دایره‌ی اقتصادیشو از طریق ارتباطات دیجیتال بسیار گسترش داده.

آلیسون بِرد: آره، راستش خوشحال شدم که فهمیدم «ابرشهر» ربطی به متاورس نداره! یه شهر واقعیه که به شهرهای دیگه وصله. ریچارد، انگار داری می‌گی مسیر به این سمت می‌ره، نه اینکه مردم کلا فرار کنن برن کوه یا کنار دریا. یعنی استعداد، واقعا بین شهرهای بزرگ و کوچیک در رفت‌وآمده.

ریچارد فلوریدا: دقیقا. البته مردم ممکنه برن کنار دریا یا کوه زندگی کنن، ولی معنیش این نیست که کارشون هم اونجاست. حتی آزادکاران یا فریلنسرها هم به جائی وصلن، به مرکز ثقل اقتصادی‌شون. بذار یه مثال بزنم: کِن گریفین می‌گه شرکت سیتادل رو می‌بره میامی. آپولو هم می‌گه بخشی از کاراشو می‌بره اونجا. ولی واقعا اینطوره؟ بیشتر کارای سیتادل هنوز تو نیویورکه، یه کم هم تو شیکاگو. جف بزوس گفت میره میامی. آیا آمازون رو برد میامی؟ نه. بیشتر آمازون تو سیاتل و مراکز دیگه‌ش مونده. فقط آدما می‌تونن دورکاری کنن و دیجیتال، وصل بشن.

قبلا شهرها جایی بودن برای زندگی و کار، البته شایدم کمی تفریح«زندگی، کار، سرگرمی». ولی الان من می‌گم شهرها دیگه فقط ظرفی برای زندگی، کار یا تفریح نیستن؛ اونا سکّو و پلتفرمی برای اتصالن.

ما اینو دو جور می‌بینیم. اول، توی افول و دگرگونی منطقه‌های تجاری مرکزی. در بیشتر قرن بیستم، مراکز تجاری جایی بود که مردم برای کار می‌رفتن. ولی الان دارن تبدیل می‌شن به جاهایی که مردم برای ارتباط با هم می‌رن. من چند سال پیش وقتی کرونا فروکش کرده بود رفتم نیویورک و دیدم برج‌های اداری، کاملا تاریک بودن. ولی حدود ۴:۳۰ یا ۴:۴۵ بعدازظهر، جلوی هر رستوران، صف‌های طولانی بود. همشون بیزینس‌مَن‌هایی بودن با لباسای نیمه‌رسمی که می‌رفتن همدیگه رو ببینن و دوباره با هم ارتباط بگیرن.

یه تحقیق تازه از پُل لِوی، مدیر انجمن مرکز شهر فیلادلفیا، به روند بازگشت فعالیت ها در ۲۶ مرکز شهری در آمریکا نگاه کرده. بوستون، نیویورک، شیکاگو، سان‌فرانسیسکو، لس‌آنجلس و جاهای دیگه، نتیجه این بود که حدود ۱۰٪ فعالیت‌های مرکز شهر رو ساکنین انجام می‌دن، نزدیک ۲۵٪ رو کارمندایی که برای کار، رفت‌وآمد می‌کنن و بیش از ۶۰٪ مربوط به گردشگرانه.

شهرهای موفق امروز، حتی لندن و نیویورک با اینکه خیلی گرونن، ولی هنوز جاهای عالی برای زندگی و کار هستن. این شهرها در اصل، مرکز اتصالن. در تحقیقمون خواستیم یه لیست اصلی تهیه کنیم از مرتبط ترین و مهم‌ترین ابرشهرهای جهان. همون‌طور که انتظار می‌رفت لندن و نیویورک رتبه یک و دو بودن. اما شهرهای بعدی کلی غافلگیرمون کردن: دوبی، دوبلین، بنگلور، سنگاپور، همراه با پاریس و لس‌آنجلس و چند شهر دیگه که بیشتر قابل پیش‌بینی بودن. بعضی شهرها هستن که خیلی خوب این نقشو بازی می‌کنن. مثلا:

– دوبی؛ فرودگاه عالی با تمرکز روی رستوران و هتل.

– میامی فرودگاهشو خیلی توسعه داده و کلی کنفرانس و سمینار برگزار میکنه.

– سنگاپور هم یه فرودگاه فوق‌العاده داره و یه توسعه ساحلی عالی.

آلیسون بِرد: آره، خوشحالم که گفتی این یه پدیده بین‌المللیه. ولی هیچ شهری از چین رو اسم نبردی. می‌شه توضیح بدی چرا تو تحقیق جا موندن؟

ریچارد فلوریدا: راستش ما با شهرهای روسیه و چین، مشکل اطلاعات داشتیم. به‌خاطر شرایط خاصی که اونجا حاکمه، مخصوصاً تو روسیه، و همین‌طور اینکه اصلاً لینکدین اونجا زیاد استفاده نمی‌شه. برای همین نمی‌شد داده‌ی درست‌وحسابی ازشون گرفت.
از یه زاویه دیگه هم نگاه کنیم، جریان رفت‌وآمد آدم‌ها تو اون شهرها خیلی پررونق نیست. شهرهای چین مراکز بزرگ تولیدن، خیلی سریع رشد می‌کنن، ولی اتفاقات اخیر باعث شده به‌عنوان مراکز «اتصال» اهمیت کمتری پیدا کنن.

برای من جالب این بود که رتبه‌ی هنگ‌کنگ تو رده‌بندی‌هامون افت کرده. اون سرزندگی و باز بودن به اقتصاد جهانی رو مثل یکی‌دو دهه قبل نداره. با توجه به دخالت‌ها و کنترل بیشتر چین روی هنگ‌کنگ، اون نقش، کم‌رنگ شده و در عوض، سنگاپور جهش زیادی داشته.

یه جای دیگه هم خیلی برامون جذابه: خاورمیانه. شاید بهترین نمونه‌ی واقعی از «ابرشهر» همین جاست. مثلا خیلیا دوست دارن تو لبنان یا اردن یا هر جای دیگه زندگی کنن ـ جاهای تاریخی و قشنگی مثل اَمّان یا بیروت ـ ولی اونجا کار پیدا نمی‌کنن. پس میان رفت‌وآمد می‌کنن به دوبی و ابوظبی. دوبی، ابوظبی و کل امارات، خودشونو به‌عنوان مرکز همین کارها کردن.
الان دوبی برای آدم‌های غربی، روس‌ها و کلاً مردم دنیا جذاب شده. می‌گن قیمت املاک اونجا سر به فلک کشیده. ریاض و شهرهای دیگر منطقه هم دارن تلاش می‌کنن خودشونو به‌عنوان هاب مرکزی برای جذب استعدادها جا بندازن.
پس اگه بخوایم مدل‌های فضایی یا جغرافیایی جدید رو نگاه کنیم، خاورمیانه و آسیا بیشتر شبیه «ابرشهر» هستن تا الگوهای قدیمی‌تر و تاریخی رشد تو غرب.

آلیسون بِرد: خب، حالا می‌خوام برم سراغ چیزی که برای شنونده‌های ما مهمه. این موضوع چه معنایی داره برای سازمان‌هایی که می‌خوان تصمیم بگیرن دفتر اصلی‌شونو نگه دارن، جابه‌جا کنن یا دفتر جدید بزنن؟ یا استارتاپ‌ها که می‌خوان ببینن کجا مستقر بشن؟

ریچارد فلوریدا: ببین، این دقیقاً کاریه که من می‌کنم. من در اصل یه برنامه‌ریز شهری‌ام، ولی حدود پونزده ساله، تو مدرسه‌ی کسب‌وکار، درس می‌دم. وقتی اومدم مدرسه راتمن، هدفم این بود که درباره نقش مکان و جغرافیا در استراتژی شرکت‌ها کار کنم. بنابر این همکاری با وِلاد و آنتوان در مشاورین بوستن یا همون بِ ثِ جِ  BCG  خیلی برام مفید بود، چون من ذاتاً بیزینس‌من یا مشاور تجاری نیستم.

ما معتقدیم که استراتژی مکان، بخش مرکزی استراتژی شرکته، ولی اغلب نادیده گرفته شده. تو استراتژی شرکتی معمولا حرف از بازار، شرایط رقابتی و این چیزاست ـ مثل همون استراتژی رقابتی مایکل پورتر. ما سعی کردیم ایده مون رو روی کار پورتر بنا کنیم و بگیم باید درباره «استراتژی مکانی» یا به قول ولاد «استراتژی فضایی» حرف بزنیم.

وقتی کتاب ظهور طبقه خلاق رو نوشتم، تقریباً هر کسی رو که مصاحبه کردم ـ چه هنرمند، چه موسیقیدان، چه آدم تکنولوژی یا اهالی کسب و کار، همه اینو میگفتن که من می‌خوام روی پروژه‌های عالی، با آدمای عالی، در فضاها و مکان‌های عالی کار کنم.
این یعنی نه لزوماً یه دفترِ خونگی که تنها و منزوی باشی، نه یه دفتر تو برج بلند که در اتاق‌های بی‌روح بشینی و حوصله‌ت سر بره تا کسی مزاحمت نشه. اونجوری فقط هدفون می‌زاری و وقت‌کشی می‌کنی چون کسی ساعت‌هات رو می‌شماره. منظور اینه که تو پروژه‌های عالی با آدمای عالی توی جاهای باحال کار کنی. شرکت‌ها باید اینو جدی بگیرن.

حالا دفتر مرکزی‌تونو کجا بذارید؟ احتمالا باید بذارید تو نقاط اصلی اتصال. دیگه تعدادی اتاقک اداری لازم نخواهید داشت. اما بیشتر به فضای جلسات گروهی نیاز دارید. دفتر مرکزی هم باید جایی باشه که مثل فروشگاه‌های لوکس، بیانیه‌ی برندتون باشه.

باید فکر کنید کانون‌های اصلی کجاست. کجاها بهتون وصلن. ببینید ماهواره‌ها یا هاب‌هاتونو کجا مستقر کنید. شاید اصلا دفتر ثابت نخواستید؛ می‌تونید از فضای کار اشتراکی استفاده کنید و البته باید جدی درباره کارِ از خونه هم فکر کنید. یعنی باید تصویر کلی پرتفوی مکان‌هاتون رو مشخص کنید. اون موقعه که دارین یه استراتژی فضایی جامع، درست می‌کنید.

آخر سر هم چیزی که به دانشجوهای MBA خودم یاد می‌دم اینه که خیلی از شرکت‌های بزرگ تکنولوژی، با این تغییر کارِ از راه دور، به مکان‌ها مثل مهره‌های شطرنج نگاه می‌کنن. می‌گن دفتر مرکزی‌مو از شهر ایکس می‌برم شهر ایگرگ، یا اگه تو شهر اصلیم شرایط دلخواهم رو نمی‌گیرم، تولیدمو یه جای دیگه می‌برم. مثل همون قضیه دفتر مرکزی دوم آمازون، یا گاهی درباره ایلان ماسک و تسلا شنیدیم. ولی واقعیت این جور نیست، آدم‌ها عواطف عمیقی نسبت به مکان‌ها دارن. به جایی که زندگی می‌کنن وابستگی دارن.

پس شرکت‌ها نه فقط درباره اینکه کجا دفتر یا فعالیت اقتصادی بذارن باید فکر کنن، بلکه درباره اینکه چطور مکان‌ها رو مدیریت کنن هم لازمه برنامه ریزی کنن. شاید لازم باشه شرکت‌ها یه «مدیر ارشد مکان» داشته باشن. شاید باید تو هیئت‌مدیره ظرفیت بیشتری برای فکر کردن به مکان و توزیع جغرافیایی فعالیت‌ها ایجاد بشه.

بنابراین به‌نظر من، روی دیگر این موضوع فقط این نیست که شرکت‌ها باید نسبت به این موضوع  آگاه‌تر باشند؛ بلکه معتقدم فعالان کسب‌وکار، مدیران اجرایی و حرفه‌ای‌های جوان باید مسئله‌ی موقعیت مکانی رُ بسیار جدی‌تر بگیرن. بعضی میگن: «خب، من می‌خوام به یه جای خوش‌منظره در مناطق دورافتاده نقل مکان کنم.» خیله خوب، اما مطمئن شو که اون منطقه‌ی دورافتاده به چیزایی که برات مهمه و می‌خوای باهاشون در ارتباط باشی، واقعاً متصل باشه. اگه ترجیح میدی در یه شهر بزرگ بمونی، مطمئن شو اونجا با مسیر شغلی و فرصت‌هایی که دنبالشی، هم‌خونی داره. این‌طور نیست که رو صفحه‌ی شطرنج باشی، بین این روابط یه ساختار وجود داره، و تو می‌تونی خودتو در موقعیت‌هایی قرار بدی که بیشتر مؤثر باشی.

آلیسون برد: پس این یعنی ما باید شیوه‌ی کارکرد املاک تجاری رو عوض کنیم؟ چون وقتی یه شرکت در یه جا حضور پررنگ داره، از صرفه جوئی مقیاس استفاده می‌کنه و دیگه جابه جا شدنش سخته، ضمنا قراردادهای بلندمدت اجاره، اونا رو قفل می‌کنه. ریچارد این موضوع اصلاً با پراکندگی جغرافیایی و انعطاف‌پذیری جور در نمیاد.

ریچارد فلوریدا: اگه برگردیم به اصول اولیه، ما همیشه به مکان‌های خاصی وابسته بودیم. همون‌طور که گفتی، به مزرعه‌ها وابسته بودیم، به بنادر، به صنایع بزرگ و حتی به میزهای کارمون.
من روزایی رو یادمه که کامپیوتر نداشتیم، یا اگه داشتیم با سیم، وصل می‌شد. تلفن هم سیمی بود. بچه‌هام هنوزم مسخره‌ام می‌کنن و میگن: بابا، سیمِ تلفن یعنی چی؟» اون موقع تلفن سیمی و یه دفترچه‌ تلفن داشتیم. ولی تکنولوژی دیجیتال همه‌ی اینا رو از بین برده.

ایده‌ی اینکه ما باید پشت میز ثابت بشینیم تا کار کنیم، دیگه بی‌معنیه. ایده‌ی دفتر پر از اتاق هم خیلی قدیمیه. آدم‌ها واقعاً از اون فضاها خوششون نمیاد. همه از رفت‌وآمد طولانی هم متنفرن. ولی در عین حال، ما موجودات اجتماعی هستیم. به آدم‌ها نیاز داریم. واقعاً هم به لحاظ روان‌شناسی و جامعه‌شناسی ثابت شده که یه تنهایی فراگیر وجود داره. پس ما به فضاهای جمعی محتاجیم.

حالا برمی‌گردم به حرفی که قبلاً زدم: وقتی مراکز تجاری از «محل کار» به «محل جذب» تغییر می‌کنن، دفتر باید به یه جور جاذبه تبدیل بشه. باید جایی باشه که آدما دوست داشته باشن دور هم جمع بشن و با هم کاری انجام بدن.

آلیسون برد: خب، پس با همه‌ی اون برج‌های اداری و کمپ‌های بزرگ شرکتی که ساخته شدن، باید چکار کرد؟

ریچارد فلوریدا: ما یه تجربه‌ی مشابه داشتیم، اسمش «صنعت‌زدایی» بود. خیلی از شهرها مثل بوستون، نیویورک، پیتسبورگ، دیترویت، در اصل شهرهای کارخانه‌ای بودن. تغییرات از دهه‌ی ۵۰ میلادی شروع شد، ولی در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ به خاطر پیشرفت تکنولوژی سرعت گرفت. کارخونه‌ها از محیط‌های شهری عمودی، رفتن به سمت محیط‌های افقی. بنادر، جابه‌جا شده و کانتینری شدن. خیلی‌ها اون موقع فکر می‌کردن این شهرها مُردن. اما در عمل، بخشی از کارخونه‌ها خراب شدن، بخشی از انبارها و مناطق صنعتی قدیمی، بازسازی شدن و به محله‌های معروفی مثل سوهو یا تریبکا یا بخش‌هایی از بروکلین تبدیل شدن. جاهایی هم تخریب و از نو ساخته شدن، مثل قسمت‌هایی از ساحل رودخونه‌ی پیتسبورگ که خودم نزدیک ۲۰ سال اونجا زندگی کردم. من فکر می‌کنم همین مسیر برای ساختمان‌های اداری هم پیش میاد.

بعد از ۱۱ سپتامبر، نیویورک باید تصمیم می‌گرفت با منهتن پایینی چکار کنه. من هم بخشی از اون مشورت‌ها بودم. ما پیشنهاد دادیم که به جای بازسازی صرفاً اداری، به یه محله‌ی مسکونی چندمنظوره تبدیل بشه. نه فقط برای دفتر و رفت‌وآمد روزانه، بلکه با تأکید روی خلاقیت، هنر، موسیقی و اجراهای زنده.

به نظرم بعضی از برج‌ها همچنان می‌تونن به عنوان دفتر استفاده شن. الان توی بازار املاک تجاری یه روندی هست به اسم «پرواز به سمت کیفیت». یعنی برج‌های اداری مدرن و باکیفیت مثل آسمان خراش One Vanderbilt تقاضای بالایی دارن و اجاره‌های خیلی گرونی می‌گیرن، چون هیجان‌انگیزن. اما بعضی ساختمان‌های قدیمی‌تر رو می‌شه بازسازی کرد و بعضیاشون هم دیگه نمی‌صرفه.

وقتی طبقه‌ی خلاق در دهه‌ی ۹۰ و ۲۰۰۰ شروع کرد به اومدن به شهرها، مرکز شهرها دوباره زنده شدن. همون‌طور که دوستانم، اد گلیزر از هاروارد و کارلو راتی از MIT می‌گن، شهر دیگه فقط «محل کار» نیست، بیشتر شبیه «محل بازی» شده. نمی‌خوام بگم شهر واقعاً شهربازی شده، ولی جنبه‌های سرگرمی‌طور پیدا کرده. مرکز شهرها بهترین موقعیت مکانی رو دارن، تراکم رستوران‌هاشون بالاست، پر از امکانات فرهنگی و ورزشی هستن.

۲۰ سال پیش، اگه ازم می‌پرسیدی، می‌گفتم جای ورزشگاه‌های بزرگ یا مراکز فرهنگی توی مرکز شهر نیست. می‌گفتم باید پر از کافه‌های کوچیک، گالری‌ها و جاذبه های هنری باشه. ولی الان می‌گم با نبود کارمندها و رفت‌وآمدی‌ها، مرکز شهرها باید با همه جور جاذبه پر بشن، هم برای بازدیدکننده‌های محلی و منطقه‌ای، هم برای گردشگران جهانی.

آلیسون برد: به نظرم نکته‌ی خیلی مهمیه، اینکه چه شرکت بزرگی باشی چه استارتاپ، باید نقش سازنده ا‌ی هم در جامعه داشته باشی. اما یه چیزی که من دیدم اینه که توی پروژه‌های اداری-تجاری-مسکونی بزرگ، چه تقصیر شرکت‌ها باشه چه سرمایه‌گذارها یا سیاست‌گذارهای شهری، معمولاً مدرسه، زمین ورزشی و امکاناتی که باعث می‌شه خانواده‌ها واقعاً اونجا بمونن، پیش‌بینی نمی‌شه.

ریچارد فلوریدا: کاملاً درست می‌گی. برای آینده، اگه بخوایم جامعه و پیوندِ واقعی بسازیم، فقط گذاشتن یه دفتر و گفتن به کارمندا که بیاید اینجا با هم تعامل کنید کافی نیست. باید امکاناتی مثل مهدکودک، مدرسه‌های نزدیک، رستوران‌، کافه‌ و باشگاه‌های ورزشی هم فراهم بشه. چیزایی که زندگی رو راحت‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌کنه. به نظرم آینده دقیقاً همون‌جاست.

آلیسون برد: و این یعنی برای سیستم حمل‌ونقل چه اتفاقی میفته؟

ریچارد فلوریدا: این یکی از چیزهائیه که خیلی بهش فکر می‌کنم. جالبه ببینیم چطور همه‌گیری کرونا و پدیده‌ی «ابر‌شهر» یعنی ترکیب شهر فیزیکی و دیجیتال باعث شد دوباره همه‌چی رو از نو ارزیابی کنم. به همین خاطره که می‌گم این بزرگ‌ترین تحول در ساختار و اقتصاد شهریه که توی عمرم دیدم. چون مجبورم کرده همه‌ی باورهای قبلیم رو بازبینی کنم.
قبلاً شهرسازها می‌گفتن باید بیشتر، قطار شهری و مترو داشته باشیم تا رفت‌وآمد حومه‌نشین‌ها به مرکز راحت‌تر بشه. ولی شاید دیگه نه. چون استفاده از مترو و قطار افت کرده. شاید باید نگاه‌مون رو عوض کنیم.

من فکر می‌کنم باید روی «محله‌های کامل» تمرکز کنیم؛ جاهایی که مردم بتونن همون‌جا زندگی کنن، کار داشته باشن و بمونن. باید جاده‌هامون رو درست قیمت‌گذاری کنیم، یعنی هزینه‌ی واقعی استفاده از جاده‌ها رو بگیریم. بعد هم سراغ استراتژی‌های جدید جابه‌جایی بریم: استفاده از تکنولوژی‌های هوشمند، سنسورها و زمان‌بندی بهتر ترافیک.

تا وقتی جمعیت یه شهر به پنج یا شش میلیون نرسه، شاید نیازی به سیستم حمل‌ونقل ریلی سنگین نباشه. تا اون موقع با ماشین هم می‌شه جابه‌جا شد. اما باید کل سبد جابه‌جایی رو ببینیم: پیاده‌روی، دوچرخه‌سواری، ابزارهای میکرو مثل اسکوتر برقی، حمل‌ونقل اشتراکی و انعطاف‌پذیر. اینا همش نیاز به یه بازنگری اساسی داره.

آلیسون برد: خب، اما درباره‌ی اتصال این کانون ها و شاخه‌هایی که گفتی چی؟ خب الان این اتصال، بیشتر با خطوط هوایی انجام می‌شه. ولی آیا قطار، سریع‌السیره؟ چی قراره این متاسیتی‌ها رو به شهرهای اقماری شون وصل کنه؟

ریچارد فلوریدا: آره، اینم یکی از چیزاییه که خیلی بهش فکر می‌کنم. من یه زمانی خیلی منتقد فرودگاه‌ها و توسعه‌ی فرودگاهی بودم و می‌خواستم ثابت کنم که فرودگاه‌ها نقش کلیدی در توسعه اقتصادی شهرها ندارن. ولی بعدها خودم رو رد کردم! دیدم فرودگاه‌هایی که به شبکه‌ی ملی و جهانی وصل بودن، جزو سه چهار عامل اصلی رشد اقتصادی شهرها شدن. اینو ۱۵ سال پیش فهمیدم. الان فکر می‌کنم حتی رفته باشه به رتبه‌ی اول یا دوم، کنار خوشه‌های استعداد، خوشه‌های فناوری، خوشه‌های کسب و کار و افراد تحصیل‌کرده.

اینجا در تورنتو، بحث بزرگی داریم درباره‌ی فرودگاه کوچیک مرکز شهر. یه فرودگاه جمع‌وجوره که پرواز مستقیم به مونترال و اتاوا داره، ولی همین‌طور به بوستون، واشنگتن، نیویورک، شیکاگو. اگه باندش رو کمی توسعه بدیم، می‌شه با جت‌های برقی بی‌صدا به اروپا هم وصل شد. به نظر من داشتن یه فرودگاه مرکزی که بشه پیاده بهش رسید و هم بی‌سروصدا باشه، یه سرمایه‌ی بزرگه. بعضیا می‌گن مزاحمه، ولی به نظر من، اتصال هوایی حیاتی‌ترین عامل تمایزه. اینکه تو چقدر می‌تونی مرکز شبکه باشی، خیلی به همین اتصال هوایی بستگی داره. بعضی شهرهای بزرگ دنیا چهار پنج یا حتی شش فرودگاه دارن. پس خیلی مهمه.

من همچنان طرفدار قطار سریع‌السیرم. به نظرم یه راهبرد عالیه برای وصل شدن به جاهای مهم. مثلاً توی کریدور آسلای آمریکا، یعنی خط بوستون–نیویورک–واشنگتن، هم بزرگراه‌ها نقش دارن، هم فرودگاه‌ها و پروازهای شاتل، و هم قطار سریع‌السیر. این باعث می‌شه اون چیزی که من بهش می‌گم اَبَرمنطقه یا «مگا‌ریجن» شکل بگیره. اَبَرمناطقی با ۲۰، ۳۰، ۴۰، ۵۰ میلیون نفر جمعیت که از نظر GDP اندازه‌ی یه کشورن. اینا خیلی اهمیت دارن.

آلیسون برد: خب ریچارد برای افراد، مخصوصاً مدیران و رهبران ، مهم‌ترین توصیه ت چیه؟

ریچارد فلوریدا: آمریکا از این نظر خیلی افراطیه. ساده بگم: جوونایی که از دانشگاه‌هایی مثل هاروارد، MIT، استنفورد یا میشیگان فارغ‌التحصیل می‌شن، می‌رن شهرهای بزرگ. چون کلی فرصت شغلی هست، بازار کار متنوعه: مالی، املاک، مشاوره مدیریت، فناوری، هنر، سرگرمی. کلی جوون مثل خودشون هستن. جاهای زیادی برای تفریح و معاشرت هست. پس نه تنها بازار کار خوبه، بلکه بازار «دوستی و ازدواج» هم عالیه. کلی امکانات و سرگرمی.
ولی وقتی خانواده تشکیل بدن، همونا رو با کالسکه‌ ی بچه، تو خیابون می‌بینی. در حالی که به خاطر قیمت وحشتناک مسکن، رفتن بیرون‌از شهر.

به نظرم چیزی که متاسیتی‌ها تغییر دادن اینه که دیگه فقط نمیرن وست‌چستر یا نیوجرسی، جایی که من بزرگ شدم یا بخش‌هایی از کانکتیکت. حالا می‌تونن برن نشویل، آستین، میامی، هادسون وَلی، پروویدنس یا حتی شهرهای دیگه، و با تکنولوژی دیجیتال، همچنان به هم وصل باشن و با همکاراشون در ارتباط بمونن.

شرکت‌ها باید به این فکر کنن که بعضی دفاتر یا کانون ها بیشتر مناسب جوونا باشن و بعضی‌ مناسب خونواده‌ها. جوونا در مرکز شهر باشن، خانواده‌دارها در شهرهای اقماری یا مجموعه‌های اداری حومه. بعد باید فکر کنن چطور این دو گروه رو دور هم جمع کنن؟ برای فرهنگ‌سازی و مِنتورینگ، با جلسات حضوری یا خارج از دفتر. این مسئله داره روزبه‌روز مهم‌تر می‌شه.

آلیسون برد:  برای دانشجویان مدیریت کسب و کار، مخصوصاً اونایی که دنبال یه شغل قدرتمند و جهانی هستن، چه توصیه‌ای داری برای ساختن استراتژی مکانی؟

ریچارد فلوریدا: من بهشون اختیار می‌دم. یه ابزار تصمیم‌گیری ساختم به اسم “مکان یاب”. بهشون می‌دم و می‌گم یه یادداشت استراتژی بنویسن که بر اساس عوامل شغلی، سبک زندگی، مسکن و بقیه چیزها کجا می‌خوان باشن. به نظرم باید آدما بیشتر در معرض همچین ابزاری قرار بگیرن. باید آگاهانه انتخاب کنن کجا می‌خوان باشن و بفهمن که زندگی‌شون فقط یه لوکیشن نیست.

یه مثال از پدرم بزنم: او در بحران بزرگ اقتصادی 1933 در کلاس هفتم، مدرسه رو ترک کرد تا به خانواده کمک کنه. بعد از ازدواج با مادرم، یه خونه در حومه‌ی نیوجرسی خرید و کل زندگیش یه شغل در یه کارخونه بود. اما این دیگه برای ما صدق نمی‌کنه.

الان بیشتر آدما و شرکت‌ها، به اندازه‌ی کافی استراتژیک، به این موضوع نگاه نمی‌کنن. بیشتر آدما جابه‌جا می‌شن چون «احساس می‌کنن درسته». برای دوست، برای شریک زندگی یا برای خرید خونه‌ی بزرگ‌تر، چون یه شهر خوشایند به نظر میاد یا یه فامیل اونجاست. بیشتر شرکت‌ها هم فقط می‌گن: «می‌خوام ابعاد فعالیت فیزیکی‌مو کم کنم، می‌خوام هزینه‌ی دفترمو کاهش بدم.»
دستِ آخر بهترین توصیه‌ای که می‌تونم بکنم اینه که مکان رو به یه عنصر اصلیِ استراتژی شخصی و شرکتی تبدیل کنید.

آلیسون برد: خب ریچارد، خیلی ممنون. گفت‌وگوی فوق‌العاده جالبی بود.

ریچارد فلوریدا: منم متشکرم.

آلیسون برد: این، ریچارد فلوریدا بود، استاد مدرسه‌ی مدیریت راتمن در دانشگاه تورنتو و یکی از نویسندگان مجله مدیریت هاروارد، مقاله ظهور متاسیتی ها.

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *