آشنایی با مرکانتیلیسم


مرکانتیلیسم یک سیستم اقتصادیه که می خوایم نگاهی به اون داشته باشیم. این سیستم مقداری با کاپیتالیسم یا همون سرمایه داری متفاوته! اما چند تا از اجزای کاپیتالیسم رو داره. بیاید با این تعریف شروع کنیم. مرکانتیلیسم چیست؟
نظریه ای که بیان می کنه قدرت یک کشور به طور عمده به ثروت اون برای ساخت ناوگان دریایی قدرتمند و خرید کالاهای بازرگانی حیاتی بستگی داره! بنابراین ما طلا داریم تعدادی کشتی داریم و چند راه آبی برای تجارت. این ها اساس مرکانتیلیسم اند. حالا برای افزایش ثروت یک کشور دو راه وجود داره:
اول به دست آوردن هر چه بیشتر طلا و نقره که علت اصلی حمله ی مهاجمین به بسیاری از تمدن های قدیمی مثل آزتک ها و اینکاها بوده تا کشورهاشون و البته خودشون رو ثروتمندتر و قدرتمند تر کنن.
دوم اینکه شما باید تعادلی بین تجارتتون ایجاد کنید. به این صورت که کشور میزان بیشتری کالا نسبت به خرید اون بفروشه. بنابراین لازمه که شما بیش تر بفروشید و کم تر بخرید وگرنه عدم تعادل در این داد و ستد باعث می شه که شما زیاد بخرید و با ادامه این روند دیگه پولی برای خرید نداشته باشید و در نتیجه نابود می شید!
بنابراین باید تعادل در داد و ستد خیلی براتون مهم باشه! بیشتر از اون که می خرید، بفروشید.
خب مرکانتیلیسم اینطور عمل می کنه! بذارید براتون توضیح بدم. مستعمرات باید سود کشورهای مادر یعنی استعمارگرا رو تامین می کردن. بنابراین فرض کنید که بگیم انگلیس و اروپا کشورهای مادر و استعمارگر هستن و آمریکای شمالی رو به استعمار خودشون درآوردن! خب در آمریکا چه چیزی وجود داره؟
آمریکا منبع مواد خامه مواد خامه! اونجا ارزونه و به دست آوردنش آسونه. مثلا درختا! درخت هم یعنی چوب! فرض کنیم در اروپا تعداد زیادی درخت رو بریدن و دیگه چوبی به اندازه ی کافی وجود نداره! خب اونا به آمریکای شمالی می رن درختا همه اونجا هست. بنابراین شروع می کنن به بریدن اون ها و ارسال به اروپا، خیلی ارزون و کم هزینه!
خب اونا چوب رو به کشور مادر ارسال می کنن تا تبدیل به کالا بشه. بنابراین من درخت ها و چوب خودم رو برمی دارم می برم اونا رو به اروپا ارسال می کنم مثلا به انگلیس و در انگلیس این ها تبدیل به کالا می شن به صندلی یا یک میز! این یک کالای ساختنیه! چیزی که باید برای ساخته شدن روی اون کار کرد. حالا این کالای ساخته شده دوباره به اروپای شمالی کشور استعمار شده برگردونده می شه. این اجناس و کالاهای ساخته شده توی اون کشور مستعمره خیلی گرونه! بنابراین وقتی نوبت به ماده ی خام می رسه ارزونه اما حالا که به عنوان یک کالا مثل میز یا صندلی برگشته گرونه! خب تفاوتی که اینجا به وجود می آد رو سود می گیم. بنابراین با فروش چوب به اروپا فرضا پنج دلار به دست اومده. اما اونا اون رو تبدیل به صندلی می کنن و صندلی ها رو پونزده دلار می فروشن. این یعنی ده دلار سود!
حالا اگر فرض کنیم حتی هزینه حمل و نقل این ها به اروپا و بالعکس پنج دلار تموم شده باشه، این یعنی پنج دلار سود خیلی واضح و مهمه که این سود به کشور مادر می رسه که در این جا انگلیسه! سود به کشور مستعمره نمی رسه. کشور مستعمره با ارزونی مواد خام مورد استعمار و بهره کشی واقع شده تا کشور مادر برای تولید کالا به سود دست پیدا کنند.
در این مرحله کشور مادر دست به کارهای غیر منطقی می زنه. مثلا قوانینی وضع می کنه که ساخت و تولید میز و صندلی توی آمریکای شمالی ممنوع باشه تا کشور مستعمره بالاجبار صندلی و میز رو از کشور مادر خریداری کنه. پس اونا قوانینی وضع می کنن تا مانع ساخت کالا توسط مستعمرات شن و این مسلما باعث تنفر توی مردم آمریکا می شه. بعد از مدتی شاید دو یا سه نسل می دونید که اون ها نه فقط هیچ سودی به دست نیاوردن، بلکه باید برای کالاهای خودشون هم که می تونستن بسازن، پول زیادی پرداخت کنن! چون ناچارن اونا رو از کشور مادر بخرن.
بنابراین مرکانتیلیسم باعث تجارت غیرمنصفانه و ناعادلانه می شه. سود به خرج مستعمره به کشور مادر می رسه. در ابتدا این قابل انجامه و باعث می شه کشور مادر واقعا قدرتمند بشه اما در نهایت مردم مستعمره اعتراض می کنند که این غیرمنصفانه است. سیستم خوبی نیست اونا معترض می شن که قانون بدون حضور نماینده ما وضع شده و در نهایت به تدریج علیه کشور مادر شروع به گردن کشی می کنن. در واقع دلیل اینکه کاپیتالیسم و سرمایه داری به راه افتاد همین بود!
مردم می گفتن کاپیتالیسم از مرکانتیلیسم بهتره چون به مردم کشور مستعمره هم اجازه می ده که سودی داشته باشن. بنابراین سرمایه داری مقداری منصفانه تر و رقابتیه و از مرکانتیلیسم بهتره! خب حالا می رسیم به یه سیستم تجاری دیگه که برای فهم بهتر مرکانتیلیسم ضروریه که به اون تجارت مثلثی می گیم.
بیاید نگاهی بندازیم ببینیم توی این نقشه چی می گذره؟ ما می بینیم که اروپایی ها کالایی که ساخته بودن رو به ساحل غربی آفریقا می بردن! مثلا انگلیسی ها کالایی مثل میز و صندلی لباس و شاید حتی اسلحه به اونجا می فرستادن.
 اون ها این کالاها رو به غرب آفریقا نزدیک کنگو می فرستن و بعد کاری که می کردن این بود که تجار کالاهای خودشون رو می فروختن و در ازای اون برده می خریدن و بعد این برده ها رو به آمریکا می فروختن.
بنابراین کالا می دادن سیاه پوست می گرفتن و اونا رو به برده تبدیل می کردن. این برده ها و طلاهایی رو که در ازای فروش کالا به دست آورده بودند به آمریکای جنوبی منطقه کارائیب یا آمریکای شمالی می بردند و سپس شکر قهوه و توتون از اونجا می خریدند و به اروپا برمی گشتند تا این محصولات را بفروشند. بنابراین می تونید ببینید اون چه که در آمریکای شمالی تولید می شد، نیشکر، پنبه و توتون بود.
این ها مواد خام هستند که به عنوان مواد ارزون قیمت به کارخونه های اروپا فرستاده می شدن تا به جاش کالاهای ساخته شده دریافت کنن. از این روش هزینه ی تولید کالا و ارسال اون به آفریقا تامین می شد. بنابراین اگر به این سیستم پیچیده نگاه کنید می بینید که تجارت اصلا ساده نیست و تامین منافع دو طرف رو در بر نداره!
مواد خام به کشورهای مدرن ارسال می شد. کشورهای پیشرفته کالا می ساختن. اون رو به آفریقا می فرستادن و به جاش برده می گرفتن! برده ها سر از آمریکا در می آوردن و هزینه اون ها توسط مواد خام پرداخت می شد که به انگلیس می رفت و این چرخه دائما تکرار می شد. این روند به تدریج باعث تجارت برده شد که این برای اروپا تبدیل به یک مشوق طولانی برای استعمار و برای آفریقایی ها تبدیل مردم به برده می شد.
این قسمتی از یک سیستم اقتصادی بود که وقتی شروع شد تغییر اون مشکلات زیادی به وجود آورد. خب حالا نتایج دراز مدت اون چی بود؟
راه های تجاری جهانی با گذشت زمان عوض شد! چیزی که در دنیای قدیم از آسیا آغاز شد، جاده قدیم ابریشم رو به زوال رفته و مردم غرب آسیا دیگه مثل گذشته تجارت نمی کردن. غرب آسیا و دنیای اسلام که روزی مرکز تجارت دنیا بودن این مقام رو از دست دادن و به جای اون اقیانوس اطلس و آرام تبدیل به راه اصلی در دنیای تجارت شدن!
با نگاه به این دو نقشه شما می بینید این راه های قدیمی تجارت بیشتر از خشکی ها و بعضی از راه دریایی می گذشته، اما راه جدید تجاری اقیانوس اطلسه! این یک انتقال کامل از آسیا، غرب اون و خاورمیانه به ناحیه ی اقیانوس اطلس، سواحل اروپا، آفریقا و آمریکای جنوبی و شمالیه.
این یکی از چیزاییه که دنیای قدیم، مخصوصا خاورمیانه رو عقب روند، خاورمیانه عصر طلایی اسلام رو داشت، که در سال های هزار و پونصد رو به زوال رفت. در حالی که بین سال های هزار و دویست تا هزار و پونصد اون ها دوره ی طلایی داشتن!
.زمانی که کریستف کلمب در سال هزار و چهارصد و نود و دو راه اقیانوسی رو باز کرد، راه های تجاری تغییر کردن
این آغاز زوال دوره طلایی اسلام بود. چون دیگه کسی نیاز نداشت از خاورمیانه بگذره! اونا می تونستن از راه های دریایی عبور کنن و در واقع قسمتی از دلخوری هایی که امروز دنیای اسلام نسبت به غرب داره، اینه که اون ها از سال های هزار و پونصد از تجارت جهانی عقب موندن تا زمانی که نفت به دست اومد و تجارت نفت به عنوان یکی از منابع اصلی دوباره اون ها رو در قرن بیستم قدرتمند کرد

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *