کنترل در دست سیستم ها


در این قسمت از مجموعه ویدئوهای مرکز مدیریت MIT، گفت‌وگویی جذاب با پیتر سنگه، استاد برجسته مدیریت و نظریه‌پرداز سیستم‌ها، صورت می‌گیره. او داستان علاقه‌مند شدنش به سیستم‌ها رو از دوران کودکی در لس‌آنجلس آغاز می‌کنه؛ جایی که درختان پرتقال و لیمو جای خودشون رو به مراکز تجاری دادن و آلودگی هوا به شدت افزایش پیدا کرد. این تجربه باعث شد پیتر به این نتیجه برسه که «هیچ‌کس کنترل اوضاع رو در دست نداره» و سیستم‌ها خودشون خودشون رو هدایت می‌کنن.
در ادامه، سنگه به چند ایده کلیدی از تفکر سیستمی اشاره می‌کنه:
-ایده اول: سیستم‌ها به‌طور خودکار عمل می‌کنن و هیچ‌کس مسئول مستقیم مشکلات نیست، اما همه در ایجاد اون‌ها نقش دارن.
ایده دوم: قدرت چشم‌انداز مشترک؛ افراد موفق توانایی بالایی در خلق چشم‌انداز گروهی دارن.
ایده سوم: فرآیندها و نحوه حرکت به سمت چشم‌انداز؛ رهبری باید در سطح گسترده و مشارکتی اتفاق بیفته.
– ایده چهارم: پیوستگی و ارتباط؛ همه ما در یک قایق هستیم و نمی‌تونیم فقط به نجات خودمون فکر کنیم.

او با مثالی از کارتون قایق، ذهنیت اشتباه «اگه من خوبم، پس مشکلی نیست» رو نقد می‌کنه و تأکید می‌کنه که برای حل مشکلات سیستمی مثل تغییرات اقلیمی، نیاز به همکاری و همدلی جهانی داریم.
متن مصاحبه:
به مجموعه ویدئوهای مرکز مدیریت ام آی تی خوش اومدید! خوشحالم که امروز با پیتر نگه صحبت می کنم. همه اون رو میشناسید. استاد به نام مدیریت جهان، اینجا در ام آی تی! اون یکی از بزرگ ترین نظریه پردازان سیستم ها تو جهانه و حضورشون باعث افتخاره! خوش اومدی!
خیلی ممنون
من فکر کردم که ما می تونیم از شناخت خود شما به عنوان یه شخص شروع کنیم. هیچ می دونی چی شد که به سیستم ها علاقه مند شدی؟
من در لس آنجلس بزرگ شدم. چیه دلیل کافی نیست؟ هیچ وقت یادم نمیره بچه که بودم در سن فرند ولی زندگی می کردیم. پشت ماشین فولکس مون می نشستیم و از کنار کیلومترها درختان پرتقال و لیمو رد می شدیم. وقتی دانشجو شدم در زمان اندکی ظرف تنها یک دهه همه ی اون زیبایی ها نابود شدن و جای اونا رو مراکز تجاری گرفتن. همه جا هشدار بود که بچه ها نیان داخل خیابون! آلودگی هوا زیاد بود. یک توسعه کنترل نشده و باور نکردنی. اونم فقط در یک دهه ای که من اونجا نبودم، که از نظر همه نامطلوبه! بنابراین با زندگی در این وضعیت یک موضوع کاملا روشن می شد. کاملا مشخص بود که کسی کنترل اوضاع رو در دست نداره. واقعا هیچ کس! چون هیچ کس مدافع اون نبود! هیچ برنامه ای هم برای اون وجود نداشت یا خیلی محدود و کم بود که این باعث می شد احساس کنم سیستم خودش داره خودش رو کنترل می کنه و این یه آفته برای شهرهای بزرگ.
خیلی خب! من می خوام یه دفعه بپریم به کلی زمان بعدتر. در طول این زمان کلی کتاب نوشتی. با کسب و کارهای مختلف و دولت های مختلف کار کردی. با مدارس و خلاصه همه جور سازمانی و کلی حرف برای گفتن داشتی. کار تو تو دنیا بسیار بسیار تاثیرگذار بود. می خوام بگم از بین اون همه کار اگه قرار بود سه چهار تا ایده اصلی که فکر می کنی از همه مهم ترن و انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب می کردی؟ البته برای آدم ایده پردازی مثل شما حتما کار سختیه! اما خب اونا چی ان؟
خب از اونجایی که من داستان جوانیم رو گفتم می گم که این ایده ای که هی هیچ کسی مسئول نیست و سیستم ها دارن خودشون خودشون رو کنترل می کنن هنوز یک ایده ی بنیادیه. شما می تونید بگید کیه که صبح بیدار می شه و می خواد آب و هوا و اوضاع جوی خراب و بد ایجاد کنه؟ کی می خواد فقر ایجاد کنه؟ کی می خوای مشکلات عمیق سیستماتیک رو در دنیا ایجاد کنه؟ خب جواب اینه  هیچ کس با این حال کی داره این کارا رو می کنه؟ همه ی ما! بنابراین شکافی که بین آرزوها و عملمون وجود داره یک مشکل بنیادیه. مشکل دنیا همینه بعد من شروع کردم به پیدا کردن یه سری نکات ظریف تر در تفکر سیستمی کاربردی. اینجا بود که چارچوب ایده پنج فرمان شکل گرفت. روشن افرادی که پیشرفت می کنن واقعا در ایجاد یک چشم انداز مشترک توانایی بسیار زیادی دارند.
خب پس ایده اول این بود که سیستم ها قدرت رو در دست گرفتند و ایده دوم درک قدرت چشم انداز! خب اون چه که درباره اش حرف می زنی چشم انداز گروهیه و اینطوری که افراد دور هم جمع می شن تا یه جورایی بگیم که می خوایم تو آینده به کجا برسیم؟ این یه ایده فوق العاده حیاتیه که به نظر من واقعا مهم می تونه باشه!
بله
توی کار آره
 بعدش قراره چه اتفاقی بیفته؟
خب بعدش می شه این دوتا رو کنار ایده ی سوم که فرآیندهاست بذاریم. البته فکر می کنم این قسمت هنوز یه جورایی ابهام داره. مقالات بسیاری راجع به مدیریت و رهبری در سازمان ها نوشته شده که از چشم انداز صحبت می کنن. چشم اندازی که به وسیله یک یا چند نفر تهیه می شه. حالا بحث اینه که چه کنیم تا افراد به سمت چشم انداز حرکت کنند؟ شک ندارم که این روند در بعضی شرایط بسیار خوب عمل می کنه، ولی در مواجهه با مشکلات عمیق سیستمی کاملا ناکافیه! منظورم اینه که قرار نیست کسی از غیب بیاد و ما رو در مسئله ی تغییرات جوی نجات بده! ما خودمون باید خودمون رو از مخمصه نجات بدیم. بنابراین شما هر کدوم از مشکلات جدی سیستمیک رو در نظر بگیرید، متوجه می شید که یه کار همگانیه! که این به این معنیه که رهبری کار بر عهده بسیاری از افراد به شکل بسیار گوناگونی و در مناطق بسیار مختلفه.
خب این از سیستم ها! اما بعدش، حالا که چشم اندازت رو داری و مردم هم آماده حرکت هستن، چیکار باید کرد؟ گام بعدی چیه؟
الان یک توجه رو به رشدی به موضوع پیوستگی و ارتباط می شه. این جا منظورم از پیوستگی و ارتباط اینه که ما تنها نیستیم! ما یه کارتون رو در تفکر سیستمی نشون می دادیم که دو نفر در انتهای یک قایق ایستاده بودند و نوک قایق به این صورت بالا بود و اونا می گفتن ما خیلی خوشحالیم که اون طرف قایق سوراخه! یه همچین ذهنیتی. این ذهنیت اشتباهیه چون من خوبم پس اشکالی نداره! نه! همه باید خوب باشیم!
پس این حس ارتباط متقابل درسته و وابستگی هم هست.
بله بله و عمل در در خود فرآیند جاهای مختلفی که حتی باید روی کل قایق و انتهای دیگرش هم کار کنیم. به نظر من این تفکری بسیار روشنفکرانه است، اما عملی هم هست! کارتون قایق خیلی تاثیرگذار بود، چون مردم اون رو می فهمیدن. چندین سال پیش نیویورک ها می گفتن که ولش کن بابا بیخیال! اگه دریا ده متر بالا بیاد، دور منهتن دیوار می کشیم. خب این ذهنیتی که ممکنه راحت گرفتارش بشیم، اینکه فقط خودمون رو حفظ کنیم و بی خیال دیگران باشیم. البته دیر یا زود این ذهنیت رو باید عوض کنیم!

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *